کد مطلب:148729 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:260

امامت در مذهب شیعه
برای این كه بتوانیم بگوئیم كه در مذهب شیعه دوازده امامی ماهیت امامت چیست باید، نظری به معتقدات مسیحیان بیندازیم تا این كه فهم موضوع برای خوانندگان مغرب زمینی آسان شود.

به طوری كه می دانید در مذهب مسیحی پدر و پسر و روح القدس یكی است و تا آغاز قرن چهارم میلادی راجع به این موضوع بحثی وجود نداشت.

در آغاز آن قرن، مردی از طبقه روحانیون مسیحی به اسم (آریوس) كه در اسكندریه (در مصر) زندگی می كرد این بحث را پیش كشید كه آیا پدر و پسر و روح القدس یكی است یا دو یا سه تا می باشد. همین كه این بحث از طرف آریوس طرح گردید اسقف اسكندریه كه ریاست روحانی بر آریوس داشت او را احضار كرد و گفت دست از این بحث بردار چون این بحث اگر ادامه پیدا كند تو را مرتد خواهد كرد. اما آریوس دست از بحث خود برنداشت و اسقف اسكندریه فتوائی صادر كرد كه به موجب آن آریوس مرتد شناخته شد. اگر آن فتوی در قرن شانزدهم یا هفدهم میلادی صادر می شد، آریوس را زنده در آتش می سوزانیدند. اما در قرن چهارم میلادی سازمانی چون انكیزیسیون (سازمان تفتیش عقیده) وجود نداشت كه مرتدان را زنده در آتش بسوزاند. لذا آریوس بعد از این كه طبق فتوای اسقف اسكندریه مرتد شناخته شد توانست به زندگی ادامه بدهد ولی او را به كلیسا راه نمی دادند.

بعد از این كه اسقف اسكندریه آریوس را مرتد شناخت او نامه ای به اسقف نوشت و در آن گفت:

(وقتی می گوئیم پدر و پسر لازمه اش این است قبول كنیم كه پسر بعد از پدر آمده چون اگر پدر و پسر با هم می آمدند پدر و پسر نبودند و ناگزیر باید قبول كرد كه پسر بعد از پدر آمده است و اگر شما می گوئید كه پدر و پسر با هم آمده اند پس تفاوتی بین آن ها وجود ندارد و نباید بین آن دو، فرق گذاشت. ما تردید نداریم كه خدا یعنی پدر، آفریده نشده چون همیشه بوده و من در این قسمت كوچكترین تردید ندارم و خدا را ازلی و ابدی می دانم. اما پسر خدا ناگزیر، باید بعد از او آمده باشد و چون خدا ازلی و ابدی می باشد و آفریده نشده، ناگزیر، پسر را خلق كرده است آیا شما می توانید بگوئید كه پسر، قبل از پدر بوده است؟ اگر شما این حرف را بزنید من شما را متهم به ارتداد می كنم برای این كه معنای حرف شما این می شود كه خدا را (پسر) آفریده است. اگر بگوئید كه خدا و پسرش با هم آمدند من شما را متهم به شرك می كنم چون اگر خدا و پسرش با هم بیایند لازمه اش این است كه دو خدا وجود داشته باشد چون با هم آمدن پدر و پسر، دلیل بر این است كه هر دو از حیث دانائی و توانائی مساوی هستند و اگر مساوی نبودند یكی از آن دو یعنی (پدر) قبل از (پسر) می آید. لذا برای این كه من شما را متهم به ارتداد یا متهم به شرك نكنم (كه تقریبا مفهوم هر دو یكی است) شما باید قبول كنید كه


پسر بعد از پدر آمده و در نتیجه پسر آفریده است).

به طوری كه ملاحظه می شود در این نامه آریوس با جرئت، اسقف اسكندریه را مورد خطاب قرار می دهد و محال بود كه در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی یك كشیش، بتواند با این لحن نامه ای به اسقف كه رئیس اوست بنویسد و لحن این نامه نشان می دهد در قرن چهارم میلادی برای كسی كه این بحث را پیش می كشید خطر جانی وجود نداشته و شاید به این علت آن خطر موجود نبوده كه قبل از آریوس در دنیای مسیحیان كسی آن بحث را مطرح نكرد. شاید بودند كسانی كه در خانه خود، پشت درهای بسته آن بحث را مطرح می كردند. اما تا آن روز كسی پیدا نشد كه علنی آن بحث را مطرح نماید و لذا كلیسای مسیحی نمی دانست كه تكلیفش با آن مرد چیست چون سابقه ای وجود نداشت كه از روی آن بتواند خود را بفهمد و فقط اسقف اسكندریه فتوای ارتداد آریوس را صادر كرد و (گیبون) انگلیسی نویسنده كتاب (تاریخ كلیسای مسیحی) می نویسد كه فتوای ارتداد آریوس از این جهت با سرعت صادر شد كه اسقف اسكندریه به فضل او رشك می برد. گر چه دیگر آریوس را به كلیسا راه ندادند ولی عده ای مرید او شدند و شماره مریدان او افزایش یافت و بحث مربوط به تقدم پدر بر پسر از اسكندریه خارج شد و از یك طرف به (روم كبیر) یعنی روم قدیمی كه ایتالیای امروزی باشد رسید و از طرف دیگر به (روم صغیر) كه پایتخت آن قسطنطنیه و استانبول كنونی بود رفت و بدون این كه خوانندگان را با تفصیل، كسل كنیم می گوئیم كه در تمام دنیای مسیحی این بحث، مطرح شد و نه فقط علمای روحانی و دانشمندان آن بحث را مطرح می كردند بلكه مردم كوچه و بازار هم وقتی به هم می رسیدند راجع به تقدم پدر بر پسر یا تساوی پدر و پسر صحبت می كردند. در جهان مسیحی هیچ موضوعی مطرح نبود، غیر از آن چه آریوس مطرح كرد و طوری بحث مربوط به آن مسئله وسعت پیدا نمود كه كلیسای مسیحی مجبور شد كنگره جهانی روحانیون را برای اخذ تصمیم راجع به آن موضوع تشكیل بدهد. كنگره جهانی روحانیون كلیسای مسیحی كه به زبان لاتینی و در اصطلاح كلیسا (او كومه نی كال) می خوانند در مواقع فوق العاده تشكیل می شود و او كومه نی كال به معنای تحت اللفظی (جهانی) است. تاریخ كنگره های جهانی روحانیون كلیسای مسیحی معروف است و چون آن كنگره ها در مواقع فوق العاده، برای اخذ تصمیم قطعی راجع به مسائل مهم مربوط به كلیسا تشكیل می گردد در طول مدت دو هزار سلا كه از تاریخ مسیحیت می گذرد شماره كنگره های جهانی روحانیون مسیحی از نوع او كومه نی كال به طوری كه گیبون در تاریخ كلیسا می نویسد از شصت تجاوز نكرده است. در سال 325 میلادی كنگره بزرگ روحانیون مسیحی تشكیل گردید و زائد است شرح دهیم كه جلسات كنگره با توجه به این كه قدما بحث های طولانی را دوست داشتند چقدر طول كشید و چه اشخاص در كنگره صحبت كردند و عاقبت كنگره جهانی روحانیون مسیحی این رای را صادر كرد: (پدر و پسر از یك جوهر هستند). در این جمله به طوری كه می بینیم موضوع تقدم و تاخر ذكر نشده ولی مفهوم ضمنی آن این است كه پدر و پسر كه از یك جوهر هستند


با هم آمده اند. (قسطنطنین) امپراطور روم صغیر (یا روم شرقی) كه پایتختش قسطنطنیه بود، رای كنگره جهانی روحانیون مسیحی را پذیرفت و چون دانسته شد كه حضور آریوس در اسكندریه (كه مركز علمی دنیای آن زمان بود) سبب می شود كه باز مسئله قدمت پدر بر پسر همچنان مطرح گردد قسطنطین آریوس را به پایتخت خود استانبول امروزی احضار كرد و آریوس مدت یازده سال از سال 325 تا سال 336 میلادی مجبور شد كه در قسطنطنیه توقف نماید. اما امپراطور (روم صغیر) كه بلافاصله رای كنگره جهانی روحانیون مسیحی را پذیرفته بود، بر اثر شناختن آریوس و مذاكره با او، نسبت به تصمیم كنگره جهانی روحانیون نرم شد و گر چه خود تظاهر نمی كرد كه پدر را مقدم بر پسر می داند اما به مریدان آریوس كه پدر را مقدم بر پسر می دانستند سخت نمی گرفت و پیروان موسوم به آریائی یا آریان شدند و نباید این كلمه را با كلمه آریائی یعنی از نژاد آریا اشتباه كرد و عجب آن كه طرفداران آریوس را آریائی یا آریان می خواندند و دو قوم آلمانی یكی به اسم (ویزیگوت) و دیگری به اسم (استروگوت) نظریه آریوس را پذیرفتند. چون آلمانی ها از نژاد آریائی هستند و نظر به این كه قسمتی از آن ها نظریه آریائی از آریوس را پذیرفتند در اعصار بعد، بین آن دو اسم به مناسبت تشابه، گاهی اشتباه می شد و در آن جا كه مقصود نویسنده عقیده مذهبی بود تصور می كرد كه می خواهد یك نظریه نژادی را ابراز كند ولی این اشتباهات از قرن هفدهم میلادی كه دانشمندان آلمانی مسائل مربوط به نژادها را پیش كشیدند، می شد و قبل از آن چون مسائل مربوط به نژاد پیش نمی آمد آریائی یا آریان معنای كسی را می داد كه پیرو نظریه آریوس می باشد. آریوس بعد از این كه به اسكندریه مراجعت كرد همچنان خداوند یا پدر را مقدم بر پسر می دانست اما رای كنگره جهانی روحانیون را همان طور كه از ظاهر آن استنباط می شد پذیرفت و قبول كرد كه پدر و پسر از یك جوهر هستند و با این قید كه پدر مقدم بر پسر است و هر دو در یك موقع به وجود نیامده اند. آریوس گفت پدر چون چراغ است و پسر مانند نور او از حیث جوهر، كانون اصلی چراغ و نوری كه از آن ساطع می شود، یكی است ولی از حیث قدمت فرق می كند و چراغ مقدم بر نور آن می باشد و اول كانون چراغ روشن می شود و آن گاه نور را به اطراف ساطع می نماید و وضع پدر و پسر نیز همین طور است و هر دو از یك جوهر هستند ولی پدر بر پسر مقدم می باشد. این توضیح آریوس در اعصار بعد، مورد استفاده بعضی از فرقه های مذهبی و عرفانی كه عقیده به وحدت وجود داشتند قرار گرفت و گفتند كه جهان از خداست چون غیر از خدا یا (هستی) چیز دیگر وجود ندارد. اما همان طور كه نور چراغ از كانون چراغ جدا می باشد گو این كه هر دو یكی هستند جهان هم از خدا جدا است بدون این كه از لحاظ اصل و منشاء جدا باشد.

آریوس اهل كشور (لیبی) واقع در شمال افریقا بود و در كودكی والدینش او را به (انطاكیه) بردند و در آن جا او را به مدرسه فرستادند و بعد از این كه دارای سواد خواندن و نوشتن شد او را به مدرسه مذهبی فرستادند تا این كه كشیش شود و آریوس


در انطاكیه فارغ التحصیل گردید و بعد به اسكندریه رفت و در آن جا شروع به كار در كلیسا كرد. گیبون نویسنده تاریخ كلیسای مسیحی می نویسد كه آریوس مردی بود بلند قامت و چهار شانه و قوی البنیه اما دارای چشم هائی رئوف و صدائی ملایم، و هنگام تكلم، آهسته صحبت می كرد و هرگز از این كه نظریه اش را نمی پذیرفتند خشمگین نمی شد. از تاریخ زندگی كودكی و آغاز جوانی اش غیر از این كه از لیبی منتقل به انطاكیه شد و در آن جا تحصیل كرد اطلاعی در دست نیست و از اسم پدرش بی اطلاع هستیم و فقط گفته اند او سوداگر بود و نمی دانیم در چه رشته سواداگری می كرد. آریوس بعد از یازده سال دوری از اسكندریه به آن شهر مراجعت كرد اما روحانیون مسیحی در آن شهر با سكونت وی در آن جا مخالفت كردند و باز او را به قسطنطنیه احضار كردند و آریوس چند ماه بعد از ورود به آن شهر بیمار شد و زندگی را بدرود گفت و جسدش را در همان شهر دفن كردند. شهری كه مجمع جهانی روحانیون مسیحی در سال 325 میلادی در آن منعقد كردید به اسم (نیسه) خوانده می شد كه شهری بود در آسیای صغیر واقع در مشرق دریای (مرمره) و جغرافیادان های مسلمان آن شهر را به اسم (نیكائیا) یا (نیقیه) خوانده اند و نباید آن را با شهر (نیس) واقع در اروپای امروزی اشتباه كرد و روزی كه مجمع جهانی روحانیون مسیحی در شهر نیسه تشكیل گردید از شهر نیس امروزی اروپا كوچكترین اثر در كتب تاریخی و جغرافیائی وجود نداشت و نیسه از شهرهای بسیار قدیم آسیای صغیر بود و مورخین می گویند كه آن شهر از حیث قدمت در جهان كم نظیر است و در اعصار بعد شهر نیسه و به قول مورخین و جغرافیادان های مسلمان نیكائیا یا نیقیه پایتخت سلاطین آل عثمان شد و از آن پایتخت بود كه سلاطین آل عثمان به تصرفات خود توسعه دادند و به تدریج تمام آسیای صغیر را جزو قلمرو خود كردند و آنگاه توانستند به قاره اروپا دست بیندازند و در مرحله بعد حكومت (روم صغیر) را كه پایتخت آن قسطنطنیه بود از بین بردند و قسطنطنیه به اسم استانبول پایتخت سلاطین آل عثمان شد ابن بطوطه جهانگرد معروف كه در قرن هفتم هجری قمری شهر نیسه یا نیكائیا را دیده می گوید شهری است بزرگ دارای مساجد و كاروان سراها و بازاری طولانی و مسقف و در آن دوره به طور متوسط روزی ده كاروان وارد نیسه می شد. امروز نیز آن شهر در تركیه كنونی هست اما وسعت و شهرت قدیم را ندارد و در حال حاضر سكنه محلی آن را به اسم (ازنیق) یا ازنیك می خوانند.

بعضی از علمای شیعه دوازده امامی توضیحی راجع به امامت می دهند كه شبیه است به كانون چراغ و نور آن. آن ها می گویند كه خداوند كانون چراغ است كه نور از آن ساطع می گردد و به اطراف پخش می شود. آن نور گر چه از خدا می باشد ولی خود خدا نیست و پیغمبر اسلام (ص) و دخترش فاطمه زهرا (ع) و دوازده امام مذهب شیعه آن نور هستند و آن ها از خدا ساطع شده اند ولی خود خدا نمی باشند و چون از خدا ساطع گردیده اند ازلی هستند و ابدی و دوره زندگی آنها در زمین دوره ماموریت بوده و از طرف خدا وظیفه رهبری خلق را داشته اند و هر یك از آن ها در دوره ای بخصوص دارای


آن وظیفه بوده اند و وظائف آن ها در عین حال كه مكمل یكدیگر بوده تداخل نداشته است و هر امام مذهب شیعه بایستی در دوره ای بخصوص رهبری مسلمین را بر عهده بگیرد و وقتی زندگی را بدرود گفت وظیفه او در این جهان خاتمه یافته است و آن گاه نوبت به امام دیگر می رسد كه وظیفه خود را به انجام برساند و او هم در دوره ای كه در این جهان است به انجام رسانیدن وظیفه مشغول می شود تا این كه زندگی را بدرود بگوید و چون تمام ائمه نور خدا هستند و ازلی و ابدی می باشند مرگ آن ها در این جهان مرگ صوری است و به منزله این است كه مسكن را عوض كرده باشند و از این جهان به جهان دیگر بروند ولی در دنیای دیگر از مسلمین فارغ نیستند و همچنان در فكر مسلمین می باشند. در بین ائمه مذهب شیعه فقط یكی از آن ها وضع استثنائی دارد و او امام دوازدهم است كه دوره امامتش نه فقط از یازده امام دیگر طولانی تر شده بلكه تا پایان جهان ادامه خواهد داشت و حتی بعد از ظهورش، دوره امامت او به انتها نخواهد رسید. امام دوازدهم شیعیان دو غیبت داشته و دارد اول غیبت صغری كه از سال 260 هجری قمری شروع شد و به سال 329 هجری قمری خاتمه یافت و دوم غیبت كبری كه از سال 329 هجری قمری شروع شد و تا امروز ادامه دارد. در مدت شصت و نه سال كه غیبت صغری طول كشید چهار تن از مردان راه خدا در دوره های مختلف آن شصت و نه سال بین امام دوازدهم و مسلمین رابط بوده اند كه اگر در هویت نژادی سه نفر از آن ها از لحاظ این كه ایرانی بوده اند یا نه، تردید داشته باشیم در هویت چهارمی به اسم (ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی) تردید نداریم و می دانیم كه ایرانی بوده است. ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی نائت امام دوازدهم به روایتی در سال 326 هجری قمری زندگی را بدرود گفت و به روایت دیگر در سال 329 هجری قمری یعنی در همان سال كه غیبت صغری به اتمام رسید و غیبت كبری آغاز گردید و اگر روایت فوت آن مرد در سال 329 هجری قمری صحیح باشد او چهارمین و آخرین رابط مستقیم بین امام دوازدهم و مسلمین بوده است و اگر روایت فوت او را در سال 329 صحیح ندانیم و روایت دیگر را مشعر بر این كه وی در سال 326 هجری قمری فوت كرده صحیح بدانیم معلوم می شود كه وی سومین رابط مستیم است و رابط دیگر به اسم (علی بن محمد سمری) قبل از او مشغول به انجام رسانیدن وظیفه بود و فوت كرد و اگر نوبختی در سال 329 هجری قمری زندگی را بدورد گفته باشد لازمه اش این است كه سمری رابط سوم باشد و بعد از این كه دوره غیبت صغری به اتمام رسید و دوره غیبت كبری شروع شد دیگر بین امام و مسلمین رابط مستقیم وجود نداشت و ندارد. (ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی) در بین چهار نفر كه مدت شصت و نه سال رابط مستقیم بین امام دوازدهم و مسلمین بوده اند، دارای برجستگی است. او مردی بود دانشمند و علاوه بر علم دین یعنی علم فقه اسلامی در نجوم دست داشت و تمام فرزندان ذكور نوبخت یا نوبختی كه منجم (المنصور) خلیفه عباسی یكی از آن ها بود مثل جد خود در نجوم دست داشتند و ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، رابط بین امام دوازدهم و مسلمین می گفت كه علوم نجوم كمك به خداشناسی می كند و منظور او از علم نجوم شناسائی ستارگان و وقوف بر حركات آن ها بود نه آن علم نجوم كه از روی آن سرنوشت مردم را


تعیین می كردند و حسین بن روح نوبختی به آن نوع نجوم عقیده نداشت و به همین جهت (المقتدر) خلیفه عباسی او را به زندان انداخت، آن خلیفه حسین بن روح نوبختی را احضار كرد و به او گفت چون تو منجم هستی باید به من بگوئی كه من چند سال خلافت خواهم كرد و چه موقع خواهم مرد. حسین بن روح نوبختی گفت تو اگر بخواهی كه من از حركات ستارگان تو را بیاگاهانم می توانم آن كار را بكنم و اگر بخواهی بگویم در چه موقع ماه و خورشید می گیرد باز می توانم ساعت گرفتن ماه و خورشید را تعیین نمایم ولی نمی توانم به تو بگویم چند سال خلافت خواهی كرد و چه موقع خواهی مرد. خلیفه گفت تو چه جور منجم هستی كه نمی توانی سرنوشت مرا پیشگوئی نمائی و تمام منجمان این كار را می كنند و من از این جهت تو را برای این كار احضار كردم كه به من گفتند تو در نجوم، اعلم هستی و برتر از تو كسی در علم نجوم نیست. حسین بن روح گفت در مورد معلومات من در نجوم غلو كرده اند و من مردی هستم منجم ولی اعلم نمی باشم. خلیفه عباسی گفت اینك آیا سرنوشت مرا تعیین می نمائی یا نه و به من می گوئی؟ حسین بن روح نوبختی گفت این كار از من ساخته نیست چون من در این رشته، مطالعه نكرده ام برای این كه عقیده دارم آن قسمت از نجوم كه بدان وسیله سرنوشت اشخاص را تعیین می كنند دارای ارزش علمی نیست. این حرف را مردی زد كه در آن عصر كه همه عقیده به نجوم داشتند از او می خواستند كه به وسیله علم نجوم، طالع و سرنوشت را تعیین كند و چقدر یك دانشمند بایستی روشن فكر باشد تا در آن دوره، این طور فكر نماید و در آن عصر، طوری مردم عقیده داشتند كه با علم نجوم می توان طالع و سرنوشت را تعیین كرد كه به مشهودات و محسوسات آن قدر معتقد نبودند. خلیفه عباسی پرسید آیا ممكن است یك منجم به علم خود عقیده نداشته باشد. حسین بن روح نوبختی گفت آن چه به نام تعیین طالع و پیشگوئی سرنوشت اشخاص در نجوم راه یافته، علم نیست بلكه خرافات است. آدمی باید جرئت داشته باشد و دست از جان بشوید تا این كه بتواند در دوره ای كه خلفای عباسی عقیده به تعیین طالع و پیشگوئی سرنوشت از روی علم نجوم داشتند این حرف را به یك خلیفه بزند. المقندر خشمگین شد و گفت از این قرار تو مرا پیرو خرافات می دانی؟ حسین بن روح نوبختی گفت به تو چیزهائی گفته اند كه تو را معتقد به خرافات كرده اند و گرنه تو معتقد به خرافات نمی شدی؟ چون خلیفه عباسی می دانست كه نوبختی شیعه است یقین حاصل كرد كه او نمی خواهد سرنوشت وی را پیش بینی نماید و امر كرد كه او را به زندان ببرند و آن قدر در زندان باشد تا این كه راضی شود كه سرنوشت او را از روی احكام نجوم پیش بینی نماید. حسین بن روح نوبختی به طوری كه علمای شیعه گفته اند در زندان هم با امام دوازدهم شیعیان مربوط بود و از او برای مسلمین كسب دستور می كرد. بعد از این كه نوبختی مدتی در زندان بسر برد بر اثر توطئه ای كه در كاخ خلیفه تمهید شد، خلیفه عباسی مدت سه روز و به روایتی دو روز از خلافت بر كنار گردید و در همین مدت شیعیان، حسین بن روح نوبختی را از زندان آزاد كردند. خلیفه بعد از آن سه یا دو روز، باز زمامدار شد اما دیگر مزاحم نوبختی نگردید و آن مرد از آن پس تا روزی كه زنده بود به وظایف مذهبی اشتغال داشت و اشكالات شیعیان را در حضور امام


دوازدهم مطرح می كرد و از امام جواب دریافت می نمود و به شیعیان می رسانید. راجع به حبس حسین روح نوبختی روایتی دیگر هست مشعر بر این كه المقتدر خلیفه عباسی نوبختی را به علت این كه وی برای تبلیغ مذهب شیعه دوازده امامی خیلی مجاهدت می كرد به زندان انداخت و در هر حال در مورد حبس شدن وی تردیدی وجود ندارد و او مدتی در زندان به سر برد. حسین بن روح نوبختی چند كتاب نوشت كه امروز یكی از آن ها موجود نیست و علمای شیعه میگویند كتابهای او را از بین بردند. بعید نیست كه در آن كتاب ها تمام یا قسمتی از مذاكرات نوبختی با امام دوازدهم شیعیان نوشته شده بود و خلفای عباسی بقای آن كتاب ها را برای خود خطرناك دانستند و از بین بردند و در دوره هائی كه كتاب با دست نوشته می شد و از هر كتاب بیش از یك نسخه وجود نداشت از بین بردن آن یك نسخه سبب نابودی كتاب می گردید و اگر كتابهائی كه بر اثر كینه یا تعصب از بین رفت امروز وجود می داشت شاید وضع زندگی آدمی طوری دیگر بود و دانشمندان عقیده دارند كه ظلمت علمی و معنوی قرون وسطی در اروپا ناشی از این بود كه قبل از آن دوره كتاب ها را از بین بردند و مردم در مغرب زمین در بی خبری باقی ماندند. امروز وقتی ما نظر به (فهرست) ابن الندیم صحاف می اندازیم مشاهده می كنیم كه از صدها كتاب نام می برد كه امروز وجود ندارد در صورتی كه اگر اروپا گرفتار ظلمت معنوی قرون وسطی شد، در شرق، بازار علم رواج داشت معهذا حتی در شرق هم كینه و حسد سبب می گردید كه كتاب ها را می سوزانیدند یا به آب می شستند تا این كه نوشته كتاب از بین برود و پوست آن باقی بماند تا برای نوشتن مورد استفاده قرار بگیرد. كتابهائی حسین بن روح نوبختی از لحاظ مذهب شیعه دوازده امامی خیلی دارای اهمیت بوده و ار ما آن كتاب ها را در دسترس می داشتیم می توانستیم راجع به امام دوازدهم شیعیان اطلاعات زیاد به دست بیاوریم ولی چون آن كتاب ها نیست باید به روایاتی كه از حسین بن روح نوبختی باقی مانده است اكتفا نمائیم. از روایات مزبور چنین فهمیده می شود كه حسین بن روح نوبختی امام دوازدهم را می دیده و با او صحبت می كرده است. گاهی امام دوازدهم شیعیان او را احضار می كرده و زمانی خود او، تقاضای ملاقات می نموده و همین كه به صدای متعارف (یعنی نه بلند و نه كوتاه) از امام دوازدهم تقاضای ملاقات می كرده امام، مكانی را برای ملاقات تعیین می نموده و حسین بن روح نوبختی در آن جا به حضور امام می رسیده و هر چه می خواسته می پرسیده است. بعضی از علمای شیعه برآنند كه حسین بن روح نوبختی و سه نفر دیگر كه در دوره غیبت صغری بین امام دوازدهم و شیعیان رابط بوده اند اگر راجع به قیافه و اندام امام دوازدهم توضیحی نداده اند این است كه دیدن امام از طرف آن ها رویت باطنی بوده نه دیدار ظاهری و آن ها با چشم معنوی امام را می دیده اند و صدایش را با گوش معنوی می شنیده اند و چشم آنها قادر نبوده است كه امام غائب را ببیند. اما دسته ای دیگر از علمای شیعه عقیده دارند كه آن چهار نفر امام را با چشم ظاهری می دیدند و صدایش را می شنیدند. حسین بن روح نوبختی راجع به ماهیت امامت در مذهب شیعه دوازده امامی گفته است كه امامت عبارت می باشد از روح مسلمین و همان طور كه جسم بدون روح نمی تواند به زندگی ادامه بدهد مسلمین هم بدون امام، نمی توانند


به زندگی ادامه بدهند. از او پرسیدند اگر این طور است پس چطور فرقه های اسلامی كه به امام عقیده ندارند به زندگی ادامه می دهند؟

حسین بن روح نوبختی گفت خداوند به كسانی كه به او عقیده ندارند و مشرك هستند و بت های چوبی یا جانوران را می پرستند روزی می رساند. فرقه های مسلمان هم كه به امام عقیده ندارند از این جهت دارای موجودیت هستند و به زندگی ادامه می دهند كه امام هست و اگر امام نبود نه فرقه شیعه وجود داشت و نه سایر فرقه های اسلامی و بر اثر توجه امام است كه مسلمین و سایر ابنای بشر باقی هستند و زندگی می كنند. به این ترتیب ماهیت امامت در مذهب شیعه دوازده امامی طوری است كه امامت فقط شامل فرقه شیعه و سایر فرقه های مسلمین نمی شود بلكه شامل تمام نوع بشر می گردد و بعقیده علمای شیعه نوع بشر از این جهت باقی است كه امام هست و اگر امام نباشد نوع بشر و كره زمین از بین می رود زیرا حدیثی وجود دارد مشعر بر این كه خداوند جهان را برای محمد (ص) و جانشین های او آفرید و اگر آن ها نبودند خلقت صورت نمی گرفت و هستی به وجود نمی آمد. تمام مكتب های شیعه این حدیث را حقیقت می دانند و حتی مكتب های شیعی كه معتقدند به وحدت وجود هستند در حقیقت این حدیث بدون تردید می باشند. مكتب های معتقد به وحدت وجود برای این كه امامت را در مذهب شیعه، با نظریه خود وفق بدهند متوسل به توضیح شده اند. توضیحی كه پیروان وحدت وجود و دارنده مذهب دوازده امامی راجع به این موضوع می دهند این است كه تمام موجودات جهان از خدا بوجود آمده اند و با او هستند و در خصوص برتری محمد (ص) و دخترش فاطمه (ع) و دوازده امام نسبت به سایر موجودات دنیا چیزهائی می گویند كه فهمش برای ما مغرب زمینی ها دشوار است چون توام با اصطلاحاتی می شود كه قسمتی از آن اصطلاحات فلسفی است كه از یونان به شرق رفته و رنگ شرقی پیدا كرده و قسمتی دیگر اصطلاحات عرفانی مخصوص شرق است. اما ساده ترین توضیح مربوط به برتری آن چهارده نفر، نسبت به موجودات دیگر طبق نظریه شیعیانی كه معتقد به وحدت وجود هستند (و آن ها فقط صوفیان و عرفا می باشند و شیعیان دیگر آن عقیده را ندارند) این است كه خداوند فی المثل یك چراغ است و تمام موجودات دنیا، بهر شكل نور آن چراغ می باشند و دلیل برتری آن چهارده نفر، نسبت به سایر موجودات دنیا این است كه آن ها اولین طبقه نور، بعد از ساطع شدن از چراغ هستند و همان طور كه نور هر قدر از كانون چراغ دور می شود ضعیف تر می گردد موجودات جهان هر قدر از كانون خداوند دور می شوند از حیث مرتبه، پائین تر می روند. این توضیح منطقی و ساده را ما مغرب زمینی ها می توانیم بپذیریم و به ماهیت عقیده شیعیان مشعر بر این كه آن چهارده نفر از تمام موجودات جهان برتر هستند پی ببریم. سایر شیعیان كه معتقد به وحدت وجود نیستند این توضیح را نمی دهند و آن ها فقط می گویند كه آن چهارده تن، اولین موجوداتی هستند كه از طرف خداوند آفریده شده اند و به مناسبت آفریدن آن ها خداوند جهان را آفرید و گرنه دنیا بوجود نمی آمد. چون پیروان مذهب شیعه دوازده امامی آن چهارده نفر


را بعد از خدا برجسته ترین موجودات جهان می دانند معتقد هستند كه حسین می توانست با یك اشاره، قشون عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین را از بین ببرد و آنها را به هلاكت برساند یا طوری بسوزاند كه مبدل به خاكستر شوند ولی از قدرت امامت خود برای محو آنها استفاده نكرد. چون امام قدرت امامت خود را علیه بشر ضعیف به كار نمی اندازد و این كار مادون شأن و عظمت اوست. پیروان مذهب شیعه دوازده امامی میل ندارند كه این توضیح را بشكافند و به سئوالاتی كه به وجود می آورد جواب بدهند. آنها می گویند قدرت فوق العاده امام به كار نمی افتد مگر برای نجات یك یا عده ای از ابنای بشر و هرگز آن قدرت برای تباه كردن آدمیان مورد استفاده قرار نمی گیرد چون مرتبه و شأن و سعه صدر امام، برتر از آن است كه قدرت خود را برای تباهی یك یا عده ای از آدمیان به كار بیندازند و این نظریه، شبیه است به نظریه ای كه مسیحیان راجع به قدرت مسیح دارند. شیعیان دوازده امامی همان قدرت فوق العاده را برای قرآن هم قائل هستند و می گویند كه قرآن نیز دارای قدرتی است مافوق بشر اما آن قدرت جز برای نجات یك یا عده ای از ابنای بشر به كار نمی افتد و در هر خانه كه قرآن باشد سكنه آن خانه از بلاها مصون هستند و حدیثی از امام چهارم شیعیان (ع) نقل می كنند كه گفت: (ان اصفر البیوت من الخبر، البیت اصفر من كتاب الله). یعنی (تهی ترین خانه ها از اموال، خانه ای است كه در آن كتاب خدا (قرآن) نباشد) و كلمه (الخیر) در این جمله به معنای مال است و در زبان عربی (الخیر) چندین معنی دارد و یكی از معانی آن، مال به طور مطلق است.